« بسوی خداوند باز گردیم ... »
یک سال گذشت ، به این سرعت و سادگی ... حرف زیادی برای گفتن نیست ، جز اینکه... به سوی خداوند باز گردیم و او را با تمام حضورش احساس کنیم ... او اینجاست ... نزدیکتر از این نزدیکی ... چشمهایمان را باز کنیم ، بازتر ... دستش را بگیریم تا هیچ وقت تنها نمانیم ... به چشمهایش خیره شویم تا هیچ وقت احساس غربت نکنیم ... صبح ها ، وقتی خورشید طلوع میکنید بسویش نیاز کنیم ، نمازهایی بخوانیم که فرشته ها در عرش از حساب ثوابش بمانند ، نجــواهـایی که دست هیچ ملکی بدان نرسد ، سجده هـایی خالصانه و قنوتی از سر ایمان ... زمــزمــه هـایی که جبرئیل هم خیره بماند ، بگذریم از همه گناهانی که روزمره شده اند برایمان ، آنقدر پاک شویم تا به ما وحی شود ... بسوی خداوند بازگردیم ، به سویش باز گردیم ... خداوند همین اطراف است .. همین اطراف ... احساس میکنید ؟!! دلم میخواهد بایستم رو به ایوان آفرینش و بگویم : العفو ... الهی العفو ... خدایا ! درگذر از همه خطاهای کوچک و بزرگم ، خدایا ! ببخش بی توجهی هایم را ... خدایا ! چشم بپوش از ... خدایا ... خدایا ...